۱۳۹۰ آبان ۲۲, یکشنبه

درفت

اصولا هر وبلاگ نویسی همیشه پست هایی برای روز مبادا توی درفتش نگه میداره پست هایی که خودشون یه وبلاگ پنهانن .

کاملا بی ربط : یه سری آدما هستن که کلا ذاتشون عنه . بهشون سخت نگیرین بضاعتشون همینقدره

۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

مرثیه ای در باب یک تولد

روز تولدم، روز گرمی بود. پر از درد جسمیِ اجتناب ناپذیری که عصبی‌ام می‌کرد و عدل خورده بود به دیروز. هوای گرم و کثیف، بی‌حوصلگی، میل عجیب به تنها بودن، میل بیشتر به دیده شدن، و احساس «همه خفه شید امروز، روز من است» ، دست به دست هم داده بودند تا زهرماری ترین روز تولد این بیست و دو سال را ببینم.
من از آن آدم‌هایی نیستم که بگویم «وای هر روز باید مثل روز تولد باشد» و از این خزعبلات. آدم به نظرم یک روز را در طول این همه روزهای سال دارد تا با قیافه‌ی حق به جانبی به همه نگاه کند و پیش خودش بگوید امروز مال من است، می‌فهمید؟ و حرص بخورد از این‌که هیچ کس محل سگش هم نمی‌گذارد.
و چه‌قدر دلم می‌خواست  این شهر بزرگ ، به‌جای آن‌همه پیاده رفتن در خیابان‌‌ها و با درهای بسته روبه‌رو شدن‌ها، به جای آب معدنی شوری که گران فروختند، به جای سر و صدا یک گوشه‌، کافه‌ای داشت که می‌رفتیم ، و این تفریح کوچک و پیش پا افتاده برایمان آرزویی دور نمی‌شد.
قدردانی می‌کنم از همه‌ای که در یادشان بودم. از بعضی‌ها که بدون اس ام اس، بدون پیغام در فیس بوک، با کمی پشتِ خطِ اشغال تلفنم ماندن، با تماس و شنیدن صدا و با بوسیدن و در آغوش گرفتن‌ام به من تبریک گفتند. 
بیست و سه ساله شدم به سادگی و این، اتفاق بزرگی نبود. همین.

پی نوشت :این سال سومیه که فقط عدد این متن رو عوض میکنم !

۱۳۹۰ شهریور ۱۸, جمعه

رفتن


بیدار می شوم تا باز بخوابم ، در بیدار شدن شتاب نمی کنم .
احساس می کنم تقدیر من آنجاست ،
که امکان ترس نمی یابم .
جایی که می بایدم رفت می روم ،
و می آموزم .


سلاخ خانه شماره 5 / کورت ونه گات


نه اینکه این یه تیکه منو له کنه ها ! نه !  فقط می خواستم برم دانشگاه ( شهرستان ) که به این متن برخوردم . گفتم من چرا دوباره کاری بکنم ؟ این بابا که حرف منو زده ! همین رو میذارم اینجا .
بعد التحریر:تکراریه
بعدالتحریر۲:اه یعنی باز قراره برم اونجا؟؟؟نه

۱۳۹۰ مرداد ۱۹, چهارشنبه

پست هایی که حذف میشوند

دل میل تو داره !
این روزها میخندم بلند بلند ...

شاد بودن و خندیدن خوبه از هر نوعش حتی اگه مصنوعی باشه مثل خواب شب که لذت بخشه حتی اگه خسته نباشی و به زور قرص باشه.

۱۳۹۰ مرداد ۱۳, پنجشنبه

بازگشت

وقتی وبلاگ‌نویسی تندوتند پست می‌نویسد یعنی حالش خوب نیست. لازم دارد هی حرف بزند درباره خودش. وقتی وبلاگ‌نویسی چندروزی هیچ مطلب تازه‌ای نمی‌نویسد یعنی حالش بد است انقدر که هیچ حرفی برای گفتن ندارد. کلا وقتی آدمی وبلاگ‌نویس می‌شود یعنی حالش بد است

پی نوشت : بر گشتم ! همین !

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه