۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

بر یزید زمان لعنت

الّهم العَن اوَّل ظالِمٍ ظَلَمَ حقَّ مُحَمَّدٍ وَ آل محمَّد وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذالِک
بر قاطل لعنت
بر شکنجه‌گر لعنت
بر یزید زمان لعنت

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

رونوشت از گودر


و کسانی را که وبلاگهایشان را آپ نمیکنند,مرده مپندارید
بلکه زنده این و نزد خدای خود روزی میخورند..

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

دیازپام - 10

اصفهان -خوابگاه دانشگاه صنعتی
از بس که ملت هی گفتن بارون میاد   هوا چقد باحال و دو نفره شده ما هم به سرمون زد که چه خوبه اینجا هم بارون بزنه.خب حالا که داره میباره از صب تا حالا صد دفعه گفتم ایول هوا چه باحال شده ... هنو سی ثانیه نگذشته که میگم طبیعتا به من هم هیچ ربطی نداره.
پی نوشت: صرفا جهت اطلاع!

۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

مرثیه ای در باب تولد یا سنگ قبری برای روز تولد

روز تولدم، روز گرمی بود. پر از درد جسمیِ اجتناب ناپذیری که عصبی‌ام می‌کرد و عدل خورده بود به دیروز. هوای گرم و کثیف، بی‌حوصلگی، میل عجیب به تنها بودن، میل بیشتر به دیده شدن، و احساس «همه خفه شید امروز، روز من است» ، دست به دست هم داده بودند تا زهرماری ترین روز تولد این بیست و دو سال را ببینم.
من از آن آدم‌هایی نیستم که بگویم «وای هر روز باید مثل روز تولد باشد» و از این خزعبلات. آدم به نظرم یک روز را در طول این همه روزهای سال دارد تا با قیافه‌ی حق به جانبی به همه نگاه کند و پیش خودش بگوید امروز مال من است، می‌فهمید؟ و حرص بخورد از این‌که هیچ کس محل سگش هم نمی‌گذارد.
و چه‌قدر دلم می‌خواست  این شهر بزرگ ، به‌جای آن‌همه پیاده رفتن در خیابان‌‌ها و با درهای بسته روبه‌رو شدن‌ها، به جای آب معدنی شوری که گران فروختند، به جای سر و صدا یک گوشه‌، کافه‌ای داشت که می‌رفتیم ، و این تفریح کوچک و پیش پا افتاده برایمان آرزویی دور نمی‌شد.
قدردانی می‌کنم از همه‌ای که در یادشان بودم. از بعضی‌ها که بدون اس ام اس، بدون پیغام در فیس بوک، با کمی پشتِ خطِ اشغال تلفنم ماندن، با تماس و شنیدن صدا و با بوسیدن و در آغوش گرفتن‌ام به من تبریک گفتند. 
بیست و دوساله شدم به سادگی و این، اتفاق بزرگی نبود. همین.

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

رفتن با اعمال شاقه

بیدار می شوم تا باز بخوابم ، در بیدار شدن شتاب نمی کنم .احساس می کنم تقدیر من آنجاست ، که امکان ترس نمی یابم .
جایی که می بایدم رفت می روم ،
و می آموزم .

سلاخ خانه شماره 5 / کورت ونه گات

نه اینکه این یه تیکه منو له کنه ها ! نه ! فقط می خواستم برم دانشگاه ( شهرستان ) که به این متن برخوردم . گفتم من چرا دوباره کاری بکنم ؟ این بابا که حرف منو زده ! همین رو میذارم اینجا .
پی نوشت : حالا میخوام روز و شب بهم دیگه دروغ بگم ساعتا هم دقیق شدن

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

دلتنگی یا حوصله سر رفتگی مزمن تابستانه

شده تاحالا دلت تنگ خودت بشه ؟ حتی اینقد که دلت واسه کارایی که به زور انجام میدادی تنگ باشه کارایی که با کمال بی میلی مجبوری تحملشون کنی . بخاطر یه اشتباه به خاطر یه سرنوشت .
دلم تنگه .برای خودم کاش میشد حتی یه لحظه فکرمو از همه ی چیزایی که توشه راحت کنم
از همه سختی های دنیا سخت تر اینه که کسی رو داشته باشی که بتونی روش حساب کنی تو مواقع دل گرفتگی اما بش دسترسی نداشته باشی  به دستاش ...
خیلی وقت از آخرین پست طولانیم میگذره اما بزودی مینویسمش هر چند که زیاد خونده نمیشه.
پی نوشت : لعنت به اونی که منو از نوشتن جدا میکنه ! گودر رو میگم.
کامنت وارده از کمش:دست از گودر چو مردان ره بشوی تا یک وبلاگ‌نویس خوب شوی به گودر رو بدهی یک کارتن خواب نتی خواهی شد. بد اعتیادی می‌آورد.

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

یو آر نات مد!

دو کلام حرف میزنم شب تا صبح ، صبح تا شب از پشیمونی فحش به خودم میدم که چرا دهنم رو بسته نگه نمیدارم

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

...ناله

من دیگر ناله نمی کنم ، قرنها نالیدن بس است می خواهم فریاد بزنم!اما اگر نتوانستم سکوت می کنم خاموش بودن بهتر ازنالیدن است ...
دکتر شریعتی
 منزجرم از كسانی كه با اشتياق حال آدم را می‌پرسند، با آن كه می‌دانند حال مزخرفی داری. انتظار هم دارند كه بگويی ‏”خوبم”. / سيلويا پلات،حباب شيشه‌ای
جهان سوم هر چه هست، جايی‌ست كه من در آن دوستت دارم.‏