۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

رفتن با اعمال شاقه

بیدار می شوم تا باز بخوابم ، در بیدار شدن شتاب نمی کنم .احساس می کنم تقدیر من آنجاست ، که امکان ترس نمی یابم .
جایی که می بایدم رفت می روم ،
و می آموزم .

سلاخ خانه شماره 5 / کورت ونه گات

نه اینکه این یه تیکه منو له کنه ها ! نه ! فقط می خواستم برم دانشگاه ( شهرستان ) که به این متن برخوردم . گفتم من چرا دوباره کاری بکنم ؟ این بابا که حرف منو زده ! همین رو میذارم اینجا .
پی نوشت : حالا میخوام روز و شب بهم دیگه دروغ بگم ساعتا هم دقیق شدن

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

دلتنگی یا حوصله سر رفتگی مزمن تابستانه

شده تاحالا دلت تنگ خودت بشه ؟ حتی اینقد که دلت واسه کارایی که به زور انجام میدادی تنگ باشه کارایی که با کمال بی میلی مجبوری تحملشون کنی . بخاطر یه اشتباه به خاطر یه سرنوشت .
دلم تنگه .برای خودم کاش میشد حتی یه لحظه فکرمو از همه ی چیزایی که توشه راحت کنم
از همه سختی های دنیا سخت تر اینه که کسی رو داشته باشی که بتونی روش حساب کنی تو مواقع دل گرفتگی اما بش دسترسی نداشته باشی  به دستاش ...
خیلی وقت از آخرین پست طولانیم میگذره اما بزودی مینویسمش هر چند که زیاد خونده نمیشه.
پی نوشت : لعنت به اونی که منو از نوشتن جدا میکنه ! گودر رو میگم.
کامنت وارده از کمش:دست از گودر چو مردان ره بشوی تا یک وبلاگ‌نویس خوب شوی به گودر رو بدهی یک کارتن خواب نتی خواهی شد. بد اعتیادی می‌آورد.

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

یو آر نات مد!

دو کلام حرف میزنم شب تا صبح ، صبح تا شب از پشیمونی فحش به خودم میدم که چرا دهنم رو بسته نگه نمیدارم