۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

مرثیه ای در باب تولد یا سنگ قبری برای روز تولد

روز تولدم، روز گرمی بود. پر از درد جسمیِ اجتناب ناپذیری که عصبی‌ام می‌کرد و عدل خورده بود به دیروز. هوای گرم و کثیف، بی‌حوصلگی، میل عجیب به تنها بودن، میل بیشتر به دیده شدن، و احساس «همه خفه شید امروز، روز من است» ، دست به دست هم داده بودند تا زهرماری ترین روز تولد این بیست و دو سال را ببینم.
من از آن آدم‌هایی نیستم که بگویم «وای هر روز باید مثل روز تولد باشد» و از این خزعبلات. آدم به نظرم یک روز را در طول این همه روزهای سال دارد تا با قیافه‌ی حق به جانبی به همه نگاه کند و پیش خودش بگوید امروز مال من است، می‌فهمید؟ و حرص بخورد از این‌که هیچ کس محل سگش هم نمی‌گذارد.
و چه‌قدر دلم می‌خواست  این شهر بزرگ ، به‌جای آن‌همه پیاده رفتن در خیابان‌‌ها و با درهای بسته روبه‌رو شدن‌ها، به جای آب معدنی شوری که گران فروختند، به جای سر و صدا یک گوشه‌، کافه‌ای داشت که می‌رفتیم ، و این تفریح کوچک و پیش پا افتاده برایمان آرزویی دور نمی‌شد.
قدردانی می‌کنم از همه‌ای که در یادشان بودم. از بعضی‌ها که بدون اس ام اس، بدون پیغام در فیس بوک، با کمی پشتِ خطِ اشغال تلفنم ماندن، با تماس و شنیدن صدا و با بوسیدن و در آغوش گرفتن‌ام به من تبریک گفتند. 
بیست و دوساله شدم به سادگی و این، اتفاق بزرگی نبود. همین.

۶ نظر:

آباژورمن گفت...

تولدت مبارک علیرضا خان
سخت نگیر اما غر بزن

کمش گفت...

تولدت مبارک و هدیه‌ی من یک غنچه‌ی نیمه‌باز رز سرخ که لابلای گلبرگ‌هایش یک مشت می‌بوسمت ریخته‌ام.

محبوبه گفت...

من توی وبلاگ قدیمی ات تبریک گفتم . ببخشید.
این جا هم میگم تولدت مبارککککککک

حوری اخراجی گفت...

ای بابا! من الان باید چیکار کنم؟! تبریک بگم یا نگم؟!؟!؟!
ولی22 سالگی همچین هم بد نیست ها. حداقلش اینه که وقتی کسی میپرسه چند سالته با هردو دستت وی نشون میدی!!:دی
پی نوشت: تولدت مبارک- سخت نگیر!;)

حوری اخراجی گفت...

ای بابا! من الان باید چیکار کنم؟! تبریک بگم یا نگم؟!؟!؟!
ولی22 سالگی همچین هم بد نیست ها. حداقلش اینه که وقتی کسی میپرسه چند سالته با هردو دستت وی نشون میدی!!:دی
پی نوشت: تولدت مبارک- سخت نگیر!;)

http://hofop.blogsky.com گفت...

اتفاق تازه ای نبود گذرِ یک سااااال عمر؟؟؟؟؟؟
توللللللدت مبارک(یه سال بزرگتر شدیییی آقاتر شدیییی،خوشال باش دیگهههههه!)